از پشت پنجره اتاقم از لابلای درختی پیر هر روز تورا می بینم که از در خانه من می گذری
هر روز تورا می بینم با لبی خاموش ونگاهی گویا با قدمهای سنگین وخیالی سبک بال از در خانه من می گذری
هر روز تو را می یبینم بوی تو را دارد این خاک باران خورده واین درخت پیر حضور تو تاییدیست
بر تمام این زیبایها وغیبت تو پایانیست بر تمام خوبی ها تنها در وسعت آسمان نگاهت پرنده را
جرات پرواز است وباد را مجال زمز مه ای اگر آفتاب تند بودنت هر روز بر من نمی تابید
چه ملال انگیز بود تکرار این روزها و اگر ستاره روشن چشمت در تاریکی شبم نمی در خشید
چه وحشت انگیز بود سایه های ترس و تردید و اگر داس بلند دستت علفهای بیهوده افکارم را نمی چید
چه غم انگیز بود سرور ممتد نو امیدی چه غم انگیز اگر چشمه جوشان عشقت در دلم نمی جوشید
خزانی را که پشت سر گذاشته ام از یاد نمی بردم واگر شکوفه نگاهت در چشمم نمی شکفت
بهاری را که در بیش رو دارم نمی دیدم من چه می کردم اگر تو نبودی
ودر کجای این دشت بزرگ پهن می کردم سفره دلم را ودر آغوش کدام نسیم رها می کردم
اشک دلتنگیم را وبر چمن زار کدام نگاه می دوختم چشم عاشقم را آری بودن
تو یعنی بودن و نفس کشیدن من....